بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهید....شهادت....شاهد!!!
چه بگویم که جز حسرت بر سره راهم نیست و جز شرم در کلامم ...
خراشی بر صورت احساسم افتاده
این چه رسمی ست مانده بر زمانه؟
آنانکه خون دادن در راه معشوق را مرام خویش برگزیدند
آنانکه که مثل ما فقط حرف انتظار را نزدند و ادعایی نکردند
آنانکه برای رسیدن به مولا و سرور خود،برای دیدن جمال روی مهدی فاطمه به خواندن ندبه مثل ما اکتفا نکردند
آنان برای دیدنش جان دادن
همانطور که دوست فدای دوست می گردد،عاشق فدای معشوق و عابد فدای معبود...
این رسم عاشقی ست و جزء این نیست مرام عشق بازی
آن شقایق سیرتان از دنیای ماده در گذشتند و از آنجا به خدا رسیدند، ولاغیر...
آنان بی ادعا پا به عرصه ی جهاد نهادند و بی ادعادتر پر کشیدند تا به خدا
آنان به جایی رساندن بهای خویش را که کسی جز خدا نمیتوانست خریدارشان باشد
و چه زیباست رسیدن عاشق به معشوق خود در اوج عشق بازی
چه راویتگری توان روایت این عشق بازی را دارد؟
آن عاشق را ببین! روحش به قصد وصال معشوق شتابان رفت
ولی جسمش همچنان بر روی خاک افتاده است
ولی نه!!!
انگار جسمش هم به دیدار معشوق رفته
این چه رسمی ست؟؟؟
مگر در میان باران آتش و ترکش انسان به سجده می نشیند؟
آری!!!
این رسم عاشقی ست و جز این نیست مرام عشق بازی
سجده بر خون زدن زیر باران آتش رسم عرشیان خاک نشین است و بس
این عاشق هم وفای به عهد کرد
بر خونش سجده زده
تا آخرین نماز عشق را همچو سالار شهیدان در قتلگاه عشق بر خون پیشانیش اقامه کند
مگر نه اینکه این شقایقان وارثان مکتب ثارالله اند؟
پس چه زیباست برایشان نماز عشق خواندن،در میان باران آتش تا در سجده ی خون،معبری به آسمان باز کنند...
و حال آنان سبز رفتند و ما زرد ماندیم.
حال ای دوستان من و هم قطاران
نه اینکه دارایی امروز ما خون بهای پاک هزاران شهید است؟
پس چه می کنیم و به چه راهی میرویم؟
خون شهیدان را فرش راهمان می کنیم...